جدول جو
جدول جو

معنی زرق فروش - جستجوی لغت در جدول جو

زرق فروش
(دَ / دِ)
منافق. ریاکار. (آنندراج). ریاکار. مکار. سالوس. (ناظم الاطباء) :
ای امت بدبخت بدین زرق فروشان
جز کز خری و جهل، چنین فتنه چرائید.
ناصرخسرو.
نیست همتای تو در ظل سپهر ازرق
این نه زرق است و بدین گفته نیم زرق فروش.
سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
رجوع به زرق و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
زرق فروش
دو رو دو رنگ
تصویری از زرق فروش
تصویر زرق فروش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زَ فُ)
عمل زرق فروش. ریاکاری. حیله گری:
سیرم اززرق فروشی و نفاق
عاشقی محرم اسرار کجاست.
عطار.
رجوع به مادۀ قبل، زرق و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
عرق فروشنده. آنکه عرق و مشروبات دیگر فروشد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
فروشندۀ چرم. چرم فروشنده. صرّام. آنکس که فروختن چرم پیشه دارد. کسی که چرم فروشی پیشۀ اوست. رجوع به چرم فروشی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
سبزی فروش. (ناظم الاطباء). فروشندۀ تره. فروشندۀ گندنا. بقال:
ابلهی کن برو که تره فروش
تره نفروشدت به عقل و تمیز.
چیز باید که کار در عالم
چیز دارد که خاک بر سر چیز.
مسعودسعد.
و رجوع به تره شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ خوا / خا)
خوب صورت و زیبا و زیباپیکر، از عالم نازفروش. (آنندراج) :
برد سودای مه طرح فروشی بازم
عشق او ورزم و طرح دگری اندازم.
سیفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
زیّات. (دهار). فروشندۀ زیت. فروشندۀ روغن زیتون. رجوع به زیّات و زیت و زیتون شود
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
مرغ فروشنده. فروشندۀ مرغ. کسی که شغل و حرفۀ او فروش مرغ باشد. طیوری ّ. (ملخص اللغات حسن خطیب)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کسی که لباس کبود می پوشد مانند صوفیان. (ناظم الاطباء). رجوع به زرق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عرق فروش
تصویر عرق فروش
باده فروش آن که عرق و مشروبات دیگر فروشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرح فروش
تصویر طرح فروش
خوب صورت زیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرق فروشی
تصویر عرق فروشی
باده فروشی عمل و شغل عرق فروش، دکان و مغازه عرق فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرش فروش
تصویر فرش فروش
بوبفروش آنکه انواع فرش و قالی فروشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرغ فروش
تصویر مرغ فروش
کسی که شغلش فروش مرغ است
فرهنگ لغت هوشیار